سما طلاسما طلا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

گلهای زندگی ما

کوچولو سه کیلو ششصد کیلویی من

 کوچولوی سه کیلو و 600 گرمی ما حالا دیگه داره خانمی شده برایخودش ومن با تمام وجود سعی در تربیت بهترش دارم ولی روز به روز خودم در کنارش یاد میگیرم و تربیت میشم . یاد میگیرم عاشقی رو صداقتو و پاکی رو ..... خدایا نمیدونم چی شد که منو لایق دونستی چیزی رو که ارزو داشتم  الان داره جلو چشام  راه میره ...... خدایا ممنونم هزار باررررررر                                                   ...
21 بهمن 1392

خانم مرغه

خانم مرغه خیلی دوست دارم اخه علی جون تو رو برام خریده تو هم منو دوست داری؟؟؟؟؟ این دیالوگی بود بین مرغه و سما . توی اون روزهای سخت بعد از عمل اتی تا امتحاناش تموم شد با علی اقا امدن سما رو بردن رنگین کمان . سما هم که عاشق عروس و داماد حسابی کیف کرده بود . چیز مهمی که از بازی تو رنگین کمان برام تعریف کرد چشمک علی جون به سما بوده... این حس دخترونه عروس شدن و اینکه وقتی علی جونو میبینه کلی میره تو حس خیلی جالبه زود هنگامه و ما موندیم چکار کنیم . اغلب سعی میکنم به روی خودم نیارم اما گاهی هم مجبورم بچلونمش چاره نیست
21 بهمن 1392

این روزها میگذرد....

سلام به دوستای گل و ناز دخترم . قرارم این نبوده که تلخ بنویسم ولی تلخی جزیی از شیرینی زندگی است و تو شاه دخترم نیز از این قانون مستثنی نیستی . هرچند این ارزوی تمام مادران است . این روزها درگیر عمل جراحی دیسک کمر بابایی بودیم و خیییییلی سخت و دردناک گذشت . به خاطر عشق و علاقه وصف نشدنی به پدر این مسئله برات خیلی مهم بود . در برخورد اول بعد از دو روز که بابایی رو دیدی <من از قبل امادت کردم و گفتم کمر بابا کمی درد داره گفتی چرا و منم گفتم خورده به دیوار> با تعجب نگاهشش کردی بعد کم کم یخت باز شد رفتی کنارش وگفتی بابا چرا کمرت خورد به دیوار چرا مراقب نبودی؟؟ عیب داره خوب میشی برو دکتر . حسابی شیرین زبونی کردی براش. بردمت نمایشگاه کتاب که ح...
21 بهمن 1392
1